سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
وصیتنامه شهدا
وصیت شهدا
نویسندگان
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 8
کل بازدید : 202174
تعداد کل یاد داشت ها : 104
آخرین بازدید : 103/9/7    ساعت : 8:31 ص
درباره
احمد آدینه خیرآبادی[43]

من از نسل سرخم ، نسل خون ، ایثار واز خودگذشتگی و با این چیزها ازبچگی بزرگ شده ام وخوب می فهمم جنگ چیست . وشاید یکی از دلایلی که به نقد جنگ پرداخته ام همین باشد...
ویرایش
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
امکانات دیگر
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
ابر برچسب ها
دفاع مقدس از زبان شهیدان ، مرتضی جون میدونم زنده ای و نمردی ، تخریب قبور شهدا ، تخریب قبور شهدا به چه قیمتی ؟ ، جوانان و مسائل آنان به زبان خودشان ، حاجیان قربانیتان قبول،قربانی بدون وجود امام چیست؟ ، خاطرات شخصی ، امان ز خنده های بچه های شام ، انتخاب88 ، با ولایت زنده ایم تا زنده ایم رزمنده ایم- شهدای دفاع مقدس- آقا- ، بازسازی بنیاد شهید خانواده شهدا و ایثارگران ، برداشت = سخنان بزرگان ، به آمریکا بگوئیداز دست ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر ، بهشت زهرا-گلزار-ساماندهی-تخریب-امام حسین- امام خمینی-ظهور-امام خ ، منافق حیا کم مملکت رو رها کن ، مهدی بیا-شب هجران -سحر-صاحب الزمان ، نجوا با پیامبر اعظم / عزا عزاست امروز روز عزاست امروز / فاطمه مر ، هرکه دارد سر یاری حسین بسم الله هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله ، وای مادرم ، ولایت فقیه - امام المسلمین - علی زمان ، یا صاحب الزمان ، دل نوشته ، دوکوهه ، سایر دوستان ، سخنی با میرحسین ، سردار سلیمانی ،حاج قاسم ، سلام بر امام رضا=غریب الغرباء= معین الضعفاء الفقراء ، شهدا-تخریب-آدینه- حاج همت- براتی-بازسازی گلزار شهدا- یهشت زهرا ، شهدا-تخریب-بازسازی-امام حسین-امام خمینی-امام خامنه ای-آدینه ، شهدای ایران-تخریب گلزار شهدا- آدینه- براتی-بازسازی- تخریب- بهشت ، شهید بهشتی ، شهید خیرآبادی را زبان مادرش باید شناخت ، من مدیون اشکان مادرم هس ، شهیدان را شهیدان می شناسند ، شهیدان زنده -پیچک-لشکر ویژه سید الشهداء -لشکر 27 ، غزه شهر خون و قیام ، غزه می جنگ / اسرائیل می لرزد ، گلزار شهدا- براتی- آدینه-خیرآبادی - امام خمینی- امام خامنه ای- د ، اتخاب 88 ، امام خامنه ای ، امام خامنه ای و درک ضعیف ما ،

با سلام خدمت تمام خوانندگان عزیز و شیفته شهدا

این نوشته ها در سال 1380 بعد از اینکه مسعود ده نمکی سردبیر نشریه صبح عنوانی را انتخاب کرده بود با عنوان تقابل یا تعامل نسل اول و سوم ( یعنی اینکه آیا این دو نسل در مقابل هم قرار دارند یا در تعامل یکدیگرند منتهی با ادبیات جدید ) بنده ناچیز خدا تصمیم گرفتم که در این وادی کار کنم و به صورت پرسشگری از نسل جنگ به دغدغه های نسل خود بپردازم و همین نوشته را نیز به وی دادم که به من گفت که سعی کن خلاصه بنویس و به خاطر اینکه عمر نشریه و یک مقدار هم تعلل بنده نتوانستم در آن نشریه ، به دغدغه های نسل خود بپردازم .

ولی حالا که در محیط مجازی موفق شدیم وارد شویم بهتر می دانم که این دل نوشته ها را برای هم نسلی های خود و خوانندگان محترم قرار دهم و هر گونه نقدی را نیز پذیرا می باشم.

اولین رنج نامه

عمار ، عمار ، یاسر .به گوشم . عمار می خواهم از موقعیت عملیات و منطقه حرف بزنم . عمار ما را محاصره کرده اند . به ما طعنه می زنند . موقعیت ما دیگر سه راه شهادت ، شلمچه ، پادگان دوکوهه ، تپه های الله اکبر ، مجنون ، فکه ، طلائیه ، کوزران ، حاج عمران و اروند نیست .

عمار می خواهند تو را در مقابل نسل امروز قرار داده و از آب گل آلود ماهی بگیرند. عمار من نسل به جا مانده از توام . من در مقابل تو نیستم .

عمار می دونم خسته ای اما به گوش باش ، با تو حرفها دارم ، آخه من تازه تو را پیدا کرده ام ، بذار بگم که دلم داره می ترکه .عمار تو دیروز از نسل خود گفتی ، ولی من امروز می خواهم از نسل خود بگویم یعنی همین نسل بعد از تو !

عمار بی سیم را در دست خود نگه دار .سلام مرا به مالک ( نسل دیروز برسان ) ، به همه آنان بگو ، من دلاوریهای تو را و نجوا کردن و مناجات تو با خدا و ارباب خود را فراموش نکرده ام . بگو ، که من نیک می دانم که نسل تو در محیطی بدتر از محیط من بزرگ شدید و از آسمان نیامده بودید که قابل الگو برداری نباشید ومن برای شما مقدس بازی راه نمی اندازم و جوری معرفی نمی کنم که دیگران فکر کنند با یک سری افراد حوری و بهشتی طرفیم گرچه جماعت نیک سیرت و آسمانی هم در بین شما بود.

عمار ، می خواهم از نسلی بگویم که امروز تنهاست ، از نسلی که هیچ یاوری به جز آقا ندارد، از نسلی که هرکس می خواهد او را به نفع خویش مصادره کند ، از نسلی که اطراف او را با تبلیغات شرکت های چند ملیتی(پفک نمکی یا چی توز) پر کرده اند . او را در این زمان در کنار گرگان و بوزینگان تنها رها کرده اند .از نسلی که نمی خواهند عالم بار بیاورند و فقط می خواهند که او را به دنبال مطامع سیاسی خود قربانی کنند . از نسلی که تشنه عدالت است .

عمار ، اصلا می دونی عشق و عاشقی چیه ؟ عمار ، عشق یعنی علاقه شدید قلبی به حق لایزالی . و ع7اشق کسی است که همانند مست لایعقل که شراب خورده و مست می شود و هیچ نمی فهمد ، منتها می و شراب ما باید او ( حق ) بدهد . و چه خوب گفته پیر ما و بنیانگذار نظام :

جز ، عشق تو ، هیچ نیست اندر دل ما           عشق تو سرشته گشته اندر گل ما

یا وقتی که می گوید:

از آن می ده که جانم را ز قید خود رها سازد               به خود گیرد زمامم را فر ریزد مقامم را

عمار نمی دانم تو هم مثل من باین بیت صفا می کنی یا نه اما من خیلی باهاش صفا می کنم

عاشق روی توام ای گل بی مثل و مثال                   به خد ا غیر تو هرگز هوسی نیست مرا

عمار ، از نسلی می خواهم بگویم که از یک طرف بایسد ارزشها را حفظ کند و از طرف دیگر در این دنیای مادی باید به فکر تامین معاش و اقتصاد خود باشد و آیا این دو باهم تداخل نمی کند؟ عمار با این گرانی های سرسام آور می خواهند مردم را از شما و راهتان دلسرد کنند اما نمی توانند .دیگر کسی قلبش برای ایثار نمی تپد ، بزرگان قوم به دنبال احیای عدالت علوی نیستند .

عمار ، بازی و مسابقه رسیدن به قدرت در بین خواص باب است ، راستی تو جنگیدی و دیگران صاحب پست و مقام شدند و در همین حین به نام تو و همرزمانت برای خود برجهائی ساختند که بیا و نپرس. بر کوخ رسول الله کاخ بیضای معاویه را بنا کردند و نامش را حکومت علوی نهادند و برای خود توجیه ها درست کردند .

به نام سازندگی و آبادانی ایران اسلامی و زیباسازی شهر نام تو را از شهرها زدوند و به جای آن فیلم های مستهجن و ماهواره را جایگزین کردند و نامش را تمدن گذاشتند.






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

عمار ، من دوست دار و تابع نسل توام ، نسل من از بی عدالتی رنج می برد نه از تو . راه تو راه من ، هدف تو هدف من است ، با این تفاوت که دیروز وقتی می جنگیدی تو را با تیر می زدند ولی امروز مرا با زخم زبان می زنند .کاش شهر من کوفه بود ، کوفه زمان علی تا سر در چاه کنم و فریاد کنم که چنین نیست .

کاش شهر من کرب و بلا بود تا در تنهایی خود و در بی کسی خود پناه به حسین بن علی ببرم باشد که او مرا بپذیرد.

ما نه چزء اغنیائیم ، نه متوسطان ، بلکه ما که دیروز چشم و چراغ ملت بودیم ، امروز با ما دیگر کاری ندارند و حتی روی دیدن کما نیز ندارند.

عمار ، در آخر این را می گویم که که من حرف تو را خواهم زد ، نه آن طور که آنان می خواهند بلکه آن طور که خود می خواهم . و این تکلیفی است که تو به گردنم انداختی . پس ، تو نیز مرا در میان گرگان و بوزینگان تنها مگذار . تو مرا کمک کن تا بدرستی بتوانم ، مسئولیتی که نسبت به نسل خود دارم ، بدرستی اداء کنم و بتوانم از حق نسل خود و قبل خود با منطق و استدلال کافی دفاع کنم .

به مهدی زهرا سلام برسان و بگو ای آقای ما اگر تو بیابانگردی ، تقصیر تو نیست بلکه تقصیر من است که تو را رها کرده ام و اصلا با تو کاری ندارم ، تو امام و صاحب منی پس نقش تو در زندگی روزانه من کجاست ؟

آقا حرف نسل من اینست که:

عیب از ما است اگر دوست زما مستور است                     دیده بگشای که بینی همه عالم طور است

می دانم سرت را درد آوردم ، ولی چه کنم که باید بگویم و اگر نگویم ، به تو وخون تو خیانت کرده ام . عمار خانه دل ما جایگاه تو و پرستو های همرزم توست . پس تو را به زنده بودنت سوگند که ما را دریابید که ما بس غریب ، غریب ، غریب ، غریبیم .

  

دوست بی کس تو






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

 

عمار ، های عمار ، با توام بی سیم تو دستت یا نه ، نکنه توام از دست من خسته شدی و طاقت شنیدن نداری و تو هم می خواهی مرا رها کنی در این دنیایی که مانند یک بیابان می ماند و ما تشنه ایم و به دنبال آب می دویم و وقتی میرسیم به سراب می رسیم . ما به جای استفاده از اصل آفتاب به اشعه آن اکتفا می کنیم و او را رها کرده ایم و با او کاری نداریم .

عمار به گوش باش ! به قول مقتدای ما حضرت روح الله امروز باید این را گفت که :

ما را رها کنید در این رنج بی حساب             با قلب پاره پاره و با سینه ای کباب

عمار هیچ وقت تنها بوده ای و دلت گرفته ، من امروز همین حال را دارم . راستی داغ برادر دیده ای ؟ کمر شکسته برادر مرده را دیده ای ؟ چه می گویم : آه ! خدایا ، داغ برادر را برادر مرده داند و بس . اشک چشم مادر پسر از دست داده دیده ای ؟ هیچ وقت دیده ای که یک مادر که یک جوان نورس خود را به عشق مهدی زهرا (س) راهی میدان نبرد می کند ، چشمانی که منتظر برگشتن فرزندش است ، می بیند فرزندش برگشته اما چگونه در یک تابوت چوبی و رفقا و مردم گرفته اند بالای سرشان یکی فریاد می زند : « این گل پرپر از کجا آمده ، بقیه می گویند از سفر کرب و بلا آمده یا این گل پرپر شده هدیه به رهبر شده یا شهیدان زنده اند الله اکبر ، به خون غلطیده اند الله اکبر ، و صدای تهلیل و تکبیر برایش بلند می شود .و مردم هم با صدای بلند تکرار می کنند و سپس به گوش می رسد که یکی می گوید : ...........جان رفتی تو در جوانی ، با مرگ ناگهانی ، ودر آخر شعر کجائید ای شهیدان خدائی یا یاران چه غریبانه را می خوانند و بر بالای تابوتش پرچ سه رنگ جمهوری اسلامی ایران کشیده شده است و آن که بر بالای دست مردم است جگر گوشه اش است .

می دانی وقتی من از مادرم می پرسیدم به من می گفت که عروسیه داداشت است .و پا برهنه به دنبال تابوت تا بهشت زهرا رفته بود بدون اینکه کسی بفهمد .می دانی مادر شهدا می گویند که : خدایا جوان ما را به جوان کربلا ، علی اکبر و قاسم بن الحسن ببخش و این قربانی را از ما بپذیر و اگر اشکی ریخته می شود برای شهدای کربلا و در د فراغ است و نه اینکه چرا او را از دست داده اند.

  

 

راستی عمار ، امروز می گویند که 8 سال تو به پایان رسیده است ، تو جنگیدی و من بچه بودم ، درس می خواندم که راه تو را ادامه دهم ، من وقتی جنگ تمام شد 8 سالم بود به اندازه جنگیدن تو ، بشنو و بدان ، اگر تمام شهر را نیز با تبلیغات رنگارنگ پرکنند مگر می توانند تو را از دل من نیز پاک کنند . محال است . آخه مگه از ذهن بلیرون می رود تابوتهای جوانان ما .

عمار استخوان های اسماعیل یادم هست . گفتم اسماعیل تو او را می شناسی ، اسماعیل یکی از این بر و بچه های عاشق محل بود ، براستی اسماعیل عاشقانه به قربانگاه عشق رفت و خدا را در مقابل مادیات یافت و عاشق او شد جوری که خدا هم عاشق او بود وهمان طور که می خواست شهید شد.

  

راستی مادر اسماعیل هم آرام گرفت ، مادر به نزد فرزندش رفت . آن قدر در فراغ فرزندش ماند و گریست که چادرش پوسید .

  

 

عمار ، تو اگر در جائی قرار بگیری مصلحت را بر می گزینی یا عدالت را و کدام باید قربانی دیگری شود؟ هرجا مصلحت می آِد عدالت فدا می شود. تو نیز برای خود فرهنگی داشتی ولی امروز فقط باید در موزه ها دنبالت گشت نه در سره بزرگان و مردم .فرهنگ دیروز تو زندگی من است . به خوبی می دانم اگر تو و همرزمانت نبودید من هم نبودم . بعد از 8 سال تو ، فرهنگ تو را و سادگی تو را به گوشه ای راندند و تو را منزوی کردند و اگر پرده بر افتد خودشان منزوی تر خواهند شد.هرکس از تو نیز مانند من به نفع خویش بهره برداری می کند ، تو را خشن ، فاشیسم و قلدر معرفی می کنند . اگر در دیدگاه اینان چنینی ولی برای مانند پروانه ای هستی که در کنار شمع می سوزی . نسل من به دنبال شناخت تو فقط در موزه نیست ، تو را آن گونه که هستی می خواهد بدون هیچ گونه اضافاتی ، با تفکرت ، ساده زیستی و بدون غل و غش می خواهد .

عمار اجازه می دهی دست به یک افشاگری تاریخی بزنم و این چنین است :

عمار نسل 42 را می خواستند در کاباره ها و با نوشیدن مشروبات الکلی ، رقاصه ها مشغول دارند و نسل امروز را با ماهواره ، آزادی ، جامعه مدنی ، سازندگی و موسیقی مستهجن ، پس از جوان نباید توقع چندانی داشت .

به نظر می آید که اگر یک جوان با وسایل پوچ مشغول شود و جوانی او تباه شود ، دیگر در مقابل ظلم و فساد قد علم نمی کند . و آن روز و امروز دو نسل را به خاطر مطامع سیاسی خود می خواهند قربانی کنند تا نسل جوان نسلی باشد که ظاهر داشته باشد ولی باطن و بنیه نه .

عمار ، دیگر به بچه های ما یاد نمیدهند که امام خود را بشناسد ، دیگر با امام خود نیز غریبه ایم . ما ، هزار سال است که او را رها کرده ایم ، او برای ما دعا می کند و ما نمی دانم ! می توانی به نسل من بگوئی که این آقا کی می آید؟ چرا نسل ما همان نسل قیام کننده ظهور نباشد؟ می دانی که عده ای خیال کردند که بعد از 8 سال جنگ تمام است و حالا دوران گل و بلبل و گفتگو و اصلاحات و سازندگی ( به قول مرتضی شرمندگی ) آغاز شده اسن و باید از اصول خود نیز کوتاه بیاییم .ولی برای من که جیره خوار توام جنگ تمام نشده است بلکه آغاز شده است ، فقط روش و جبهه آن عوض شده و اسلحه کلاشینکف جای خود را به قلم و کاغذ و فیلم و ماهواره، اینترنت داده است و پیروزی در این جبهه نیاز به تدبیر و ذکاوت و سنجیده عمل کردن نیاز است .امروز باید زینب وار مبارزه کرد و شهر به شهر و کشور به کشور راه و هدف تو را بازگو نمود، که راه من و تو از کرب وبلا می گذرد.

  






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

پنج شنبه مصادف بود با سالگرد شهید سعید آدینه خیرآبادی که در سن 18 سالگی شهد شیرین شهادت را نوشید. من در آن زمان 5 سال بیشتر نداشتم و از شهادت وی 22 سال می گذرد . اگر روزگار مجال دهد به خاطرات این 22 سال خواهم پرداخت . وما طبق سنوات گذشته با دوستان و خانواده بر سر مزاروی حاضر شدیم تا تجدید بیعت کرده باشیم . و امیدواریم که بتوانیم با یاری حق در مسیرش حرکت کنیم.و نکته آخر اینکه هیچ کس نمی تواند جز پدر ومادر ما فراق و دوری فرزند جوانش را درک کند. حال که چه بر مادران شهدا گذشت خود قصه ای طولانی است که از حوصله به دور است و شاید خودشان راضی نباشند. ولی سعی می کنم که به گوشه ای از یان خاطرات بپردازم تا دیگران بدانند که چگونه تحمل کرده و صبوری به خرج دادیم تا کمتر تهمت بزنند.

اما قلم بشکند که ننویسد چه بر سربازان خمینی در جبهه های کردستان و جنوب گذشت .






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

62/3/13

 

سوار اتوبوس شدیم و تا ساعت 8/5 از بوکان به طرف سنندج حرکت کردیم و در راه یاد اول اعزاممان افتادم . منظره بسیار زیبایی بود . موقع رفتن کوهستان لباس سفید بر تن داشت و موقع بازگشت لباس سبز خیلی زیبا و با صفاست کوهستان . ساعت 12/5 به سنندج رسیدیم و صبح 62/3/14 ساعت 9/5 به طرف تهران حرکت نمودیم .

 

یکشنبه : 63/10/9

 

صبح زود به بهانه کار از خانه بیرون آمدم . بعد از خرسندی و برادرم جدا شدم و خداحافظی نمودم . بعد به پایگاه ابوذر رفتم که پدرم با رضا پسر عمه ام را دیدم ، آنها ماندند تا ما سوار اتوبوس شدیم ، با اتوبوس به خزانه رفتیم و با بدرقه مردم به پادگان امام حسن ( ع ) رفتیم شب را ماندیم .

 

دوشنبه : 63/10/10

 

غروب سوار ماشین دو طبقه شرکت واحد شدیم و به راه آهن آمدیم . ساعت 8 شب سوار قطار اکسپرس جمهوری اسلامی شدیم .

 

سه شنبه : 63/10/11

 

ساعت 11/5 به پادگان حاج ابراهیم همت رسیدیم ، تقسیم شدیم و به گردان حمزه رفتیم . می خوردیم و می خوابیدیم و بعضی مواقع هم شب بیرون می بردند .






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

واین بود گوشه ای از جبهه کردستان که شهید سعید ادینه خیرآبادی که در سن 16 سالگی در آنجا بنا به کلیف امام خمینی حضور داشته است . و ازاین پس فقط درباره جنوب خوایم نگاشت تا لحظه شهادت ( 24/12/63 ) .

خدایا ما را که سراسر زندگیمیان را گناه گرفته است به شهدا متصل کن .






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

 

 

62/3/13

 

سوار اتوبوس شدیم و تا ساعت 8/5 از بوکان به طرف سنندج حرکت کردیم و در راه یاد اول اعزاممان افتادم . منظره بسیار زیبایی بود . موقع رفتن کوهستان لباس سفید بر تن داشت و موقع بازگشت لباس سبز خیلی زیبا و با صفاست کوهستان . ساعت 12/5 به سنندج رسیدیم و صبح 62/3/14 ساعت 9/5 به طرف تهران حرکت نمودیم .






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

 

پنج شنبه : 62/2/8  ، جمعه : 62/2/9  ، شنبه : 62/2/10  

 

 

خبری نبود . شنبه تعدادی از سربازها به مرخصی رفتند و فردای آن روز من برای گرفتن مرخصی به جندالله رفته بودم که بچه ها را به ماموریت بردند ، من ماندم .

 

دوشنبه : 62/2/12  

 

بچه ها برگشتند و من هم به ابوذر رفتم و از قربانی 4 روز مرخصی گرفتم . ساعت 10 از بوکان راه افتادم به میاندوآب و از آنجا به مراغه و تبریز ، که در تبریز ماشین نبود . عصر ضحاکی و صالحی که بعد از من آمده بودند به من رسیدند . خلاصه ساعت 7/5 از تبریز راه افتادیم و صبح ساعت 7 در خانه بودم . شب را در خانه ماندم و به آشنایان سر زدم .

 

چهارشنبه : 62/2/14   

 

به ده رفتم تا پدرم را ببینم . دم غروب به ده رسیدم ، پدرم به ده دیگر رفته بود و شب را در خانه عمه ماندم و صبح با پسر عمه به حاجی سیران رفتیم و با پدرم به ده برگشتیم و دم ظهر با پسر عمه و پدرم به ده برگشتیم و شب را به تهران برگشتیم .

 

یکشنبه : 62/2/18  

 

عصر ساعت 6 سوار ماشین شدیم و صبح ساعت 7 در بوکان بودیم .

 

سه شنبه : 62/2/20  

 

صبح به خراسانه رفتم تا دوربین را بگیرم که سرباز عطفی به مرخصی رفته بودم برگشتم عصر به ملالر رفتیم و تا ساعت 12 شب خوابیدیم و نصف شب به طرف لکز حرکت کردیم ، صبح وارد ده شدیم . در این ماموریت من کمک بی سیم بودم ، یک روز در آنجا بودیم  ، 5 دستور پرواز دادند و به طرف ملالر و بوکان حرکت کردیم . 

 

پنج شنبه : 62/2/22

 

پس از مواردی که گفته شد فقط یکبار دیگر در روز پاسدار صبح ساعت 7/5 حرکت کردیم و به انبار رفتیم که من در ماموریت کمک بیسیم بودم . ده را گشتیم کسی نبود ، ضد انقلاب صبح آنجا را ترک کرده  بودند

 

و ساعت 11 باز گشتیم و بعد از آن خوردیم و خوابیدیم . ( تا تاریخ : 62/3/12 )






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

دوشنبه و سه شنبه استراحت کردیم .

 

چهارشنبه : 62/1/31

 

صبح ساعت 6 بود که باران می آمد و ما را سوار ماشین کردند و تا ستاد بردند ولی به علت بارندگی برگشتیم و دو ساعت بعد که باران بند آمد ، سوار ماشین شدیم و به طرف روستای قره میش حرکت کردیم و 10 نفر دیگر به تپه ای که طرف پایین ده بود و نسبتا بلند بود رفتیم و تا ساعت 2/5 آنجا مستقر شدیم و بچه ها به ده رفتند و مستقر شدند و ما ساعت 2/5 به آنها ملحق شدیم .آن شب را 1/5 نگهبانی دادم و به صبح رساندیم .

 

پنج شنبه : 62/2/1

 

روز را در ده گذراندیم و شب به همراه یک گروه از گروهان خودمان و دو گروه  از گروهان کرجی ها که مقرشان در قرمیش بود ، به طرف روستای کانی سیران حرکت کردیم . ساعت 8/5 شروع و 9/5 به ده رسیدیم . سگها تا صبح پارس کردند ، من و سه نفر دیگر در تپه کوچک که خانه کاک صالح در آنجا بود مستقر شدیم و ساعت 12/5 شب بود که داخل خانه رفتیم و جا خواستیم . کاک صالح ما را به اتاق برد مردی بود مهربان و مستضعف که دارای یک پسر به اسم علی و یک دختر بود و زن هم نداشت . یک ساعت به خواب پاس دادیم . صبح کاک صالح چای و نان و ماست آورد ، خوردیم و به طرف مقر به راه افتادیم و آن روز  را استراحت کردیم .

 

جمعه :  62/2/2

 

دوباره شب ساعت 8/5 به طرف کل تپه که بالاتر از کانی سیران بود حرکت کردیم ، پس از 3/5 راهپیمایی ساعت 11 بود که به ده رسیدیم . صالحی و یک نفر کرجی که جزو شناسایی و تامین جلو بودند نزدیک ده ستون را گم کرده و به قرمیش بازگشتند . ما به تپه ده که رسیدیم باران گرفت ، داخل ده شدیم و در ده مستقر شدیم تا ساعت 12 بالای یک انباری دراز به تنهایی زیر باران نگهبانی دادم  ، سپس پیش حیدری ، یوسفی و غلامیان رفتم و تا صبح دو نفر خوابیدیم در خانه و دو نفر بالا پاس دادند .

دوباره صبح که باران هنوز قطع نشده بود به قرمیش برگشتیم زمین گل شده بود و حرکت به کندی صورت می گرفت ، شب بعد زمین گل بود . کرجی ها هم که ترسیده بودند نیامدند و ان شب کمین نشد




برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

پنج شنبه : 62/1/25

 

رضا به تهران انتقال یافت ، قرار بود با او به تهران بروم که نشد او را تنها فرستادند .

 

جمعه :  62/1/26  

 

امروز بیرون نرفته بودم ، بعد از ظهر تلویزیون نگاه می کردیم که آماده باش دادند و ماشین آمد و به روستای گل رفتیم و شب را آنجا خانه یکی از اهالی نگهبانی دادیم و ساعت 11 بود که روی تپه کوچک ده رفتیم و بعد از ظهر به طرف آلبلاغ به راه افتادیم ، 5 روز پیش حزب دموکرات ساعت 11 شب به این ده آمده بود و به زور اسلحه پول گرفته بود و شب را در این ده مستقر شدیم . با دوست شیر صحبت کردیم ، روز بعد تبلیغات سپاه بوکان به اینجا آمد و با خود دکتر و دوا و لباس و عکس و پوستر آورد ، مریضها را دوا دادند و به فقیرها و یتیم ها لباس دادند و ظهر بود که قربانی آمد و به بوکان برگشتیم .






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      
<      1   2   3   4   5   >>   >




+ با مطالب بیائید کاروان عاشقی را تا انتهای مسیر دنبال کنیم وکاروان عشق قربانیها را به مذبح می برد بروز هستم سری به ما بزنید



+ با سلام بروز شدیم با مطالب زیر

+ با سلام خدمت همه دوستان وبلاگ بدریون بعد از مدتها با مطلب زمانی که مسائل مربوط به جوانان در گیرو دار بازی های سیاسی به فراموشی سپرده می شود ، ما را یاری نمایید تا بتوانیم بهتر بیندیشیم و در راستای تعالی انسانها گام برداریم.

+ با سلام با سه مطلب زیر بروزم به ما هم سری بزنید . من و مادرم من و طلائیه ما و صحنه انتخابات

+ با سلام وبلاگ شهیدان زنده با مطلبی با عنوان من و مادرم بروز است . بخوانید و نظر دهید.www.badrioon.parsiblog.com یا علی مدد - التماس دعا