پنج شنبه : 62/2/8  ، جمعه : 62/2/9  ، شنبه : 62/2/10  

 

 

خبری نبود . شنبه تعدادی از سربازها به مرخصی رفتند و فردای آن روز من برای گرفتن مرخصی به جندالله رفته بودم که بچه ها را به ماموریت بردند ، من ماندم .

 

دوشنبه : 62/2/12  

 

بچه ها برگشتند و من هم به ابوذر رفتم و از قربانی 4 روز مرخصی گرفتم . ساعت 10 از بوکان راه افتادم به میاندوآب و از آنجا به مراغه و تبریز ، که در تبریز ماشین نبود . عصر ضحاکی و صالحی که بعد از من آمده بودند به من رسیدند . خلاصه ساعت 7/5 از تبریز راه افتادیم و صبح ساعت 7 در خانه بودم . شب را در خانه ماندم و به آشنایان سر زدم .

 

چهارشنبه : 62/2/14   

 

به ده رفتم تا پدرم را ببینم . دم غروب به ده رسیدم ، پدرم به ده دیگر رفته بود و شب را در خانه عمه ماندم و صبح با پسر عمه به حاجی سیران رفتیم و با پدرم به ده برگشتیم و دم ظهر با پسر عمه و پدرم به ده برگشتیم و شب را به تهران برگشتیم .

 

یکشنبه : 62/2/18  

 

عصر ساعت 6 سوار ماشین شدیم و صبح ساعت 7 در بوکان بودیم .

 

سه شنبه : 62/2/20  

 

صبح به خراسانه رفتم تا دوربین را بگیرم که سرباز عطفی به مرخصی رفته بودم برگشتم عصر به ملالر رفتیم و تا ساعت 12 شب خوابیدیم و نصف شب به طرف لکز حرکت کردیم ، صبح وارد ده شدیم . در این ماموریت من کمک بی سیم بودم ، یک روز در آنجا بودیم  ، 5 دستور پرواز دادند و به طرف ملالر و بوکان حرکت کردیم . 

 

پنج شنبه : 62/2/22

 

پس از مواردی که گفته شد فقط یکبار دیگر در روز پاسدار صبح ساعت 7/5 حرکت کردیم و به انبار رفتیم که من در ماموریت کمک بیسیم بودم . ده را گشتیم کسی نبود ، ضد انقلاب صبح آنجا را ترک کرده  بودند

 

و ساعت 11 باز گشتیم و بعد از آن خوردیم و خوابیدیم . ( تا تاریخ : 62/3/12 )






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,