سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
وصیتنامه شهدا
وصیت شهدا
نویسندگان
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 8
کل بازدید : 202176
تعداد کل یاد داشت ها : 104
آخرین بازدید : 103/9/7    ساعت : 8:36 ص
درباره
احمد آدینه خیرآبادی[43]

من از نسل سرخم ، نسل خون ، ایثار واز خودگذشتگی و با این چیزها ازبچگی بزرگ شده ام وخوب می فهمم جنگ چیست . وشاید یکی از دلایلی که به نقد جنگ پرداخته ام همین باشد...
ویرایش
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
امکانات دیگر
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
ابر برچسب ها
دفاع مقدس از زبان شهیدان ، مرتضی جون میدونم زنده ای و نمردی ، تخریب قبور شهدا ، تخریب قبور شهدا به چه قیمتی ؟ ، جوانان و مسائل آنان به زبان خودشان ، حاجیان قربانیتان قبول،قربانی بدون وجود امام چیست؟ ، خاطرات شخصی ، امان ز خنده های بچه های شام ، انتخاب88 ، با ولایت زنده ایم تا زنده ایم رزمنده ایم- شهدای دفاع مقدس- آقا- ، بازسازی بنیاد شهید خانواده شهدا و ایثارگران ، برداشت = سخنان بزرگان ، به آمریکا بگوئیداز دست ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر ، بهشت زهرا-گلزار-ساماندهی-تخریب-امام حسین- امام خمینی-ظهور-امام خ ، منافق حیا کم مملکت رو رها کن ، مهدی بیا-شب هجران -سحر-صاحب الزمان ، نجوا با پیامبر اعظم / عزا عزاست امروز روز عزاست امروز / فاطمه مر ، هرکه دارد سر یاری حسین بسم الله هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله ، وای مادرم ، ولایت فقیه - امام المسلمین - علی زمان ، یا صاحب الزمان ، دل نوشته ، دوکوهه ، سایر دوستان ، سخنی با میرحسین ، سردار سلیمانی ،حاج قاسم ، سلام بر امام رضا=غریب الغرباء= معین الضعفاء الفقراء ، شهدا-تخریب-آدینه- حاج همت- براتی-بازسازی گلزار شهدا- یهشت زهرا ، شهدا-تخریب-بازسازی-امام حسین-امام خمینی-امام خامنه ای-آدینه ، شهدای ایران-تخریب گلزار شهدا- آدینه- براتی-بازسازی- تخریب- بهشت ، شهید بهشتی ، شهید خیرآبادی را زبان مادرش باید شناخت ، من مدیون اشکان مادرم هس ، شهیدان را شهیدان می شناسند ، شهیدان زنده -پیچک-لشکر ویژه سید الشهداء -لشکر 27 ، غزه شهر خون و قیام ، غزه می جنگ / اسرائیل می لرزد ، گلزار شهدا- براتی- آدینه-خیرآبادی - امام خمینی- امام خامنه ای- د ، اتخاب 88 ، امام خامنه ای ، امام خامنه ای و درک ضعیف ما ،

خاطره ای از اسماعیل کریمی

وعده داده بودم که درباره اسماعیل کریمی ، خاطرات خود را برای دوستان قرار دهم ، متاسفانه  به دلیل مشکلاتی که برای حقیر پیش آمده است توفیق حاصل نمی شد خوشبختانه همینک به ذهنم آمد خاطره ای را که ناچیز است از این شهید بزرگوار برایتان بنویسم.

مسجد علی بن ابی طالب علیه السلام که از مساجد فعال منطقه 17 ، محله 17 تهران می باشد قبل از اینکه اسماعیل شهید شود به نام پایگاه شهید صدوقی شناخته می شد . همان مسجدی است که اسماعیل بنابر شنیده ها از شاگردانش در محراب آن از دست مردمی که در محله خون به دلش کردند بسیار گریست و از همان محراب اذن شهادت را دریافت کرد ، چرا که همان طور که در وصیتنامه اش قید می کند به همان نحو نیز به شهادت می رسد . کاش اسماعیل به اذن الله دستی نیز بر سر ما بیچارگان می کشید و ما را نیز به قافله شهدا می رساند .

یکی از خاطراتی که از اسماعیل کریمی در ذهن دارم مربوط به محرم سال 65 است تقریبا دو سال بعد از شهادت سعید بود . هیئت مسجد علی بن ابیطالب علیه السلام به صورت سنتی یک قربانی در شهرک ولیعصر عج الله داشت و روز تاسوعا دسته مسجد می رفت و خانواده محترم آقای بیک محمدی قربانی خود را برای دسته عزاداری امام حسین علیه السلام ذبح می کرد که تا الان هم همچنان ادامه دارد .

آقا ما که بچه بودیم هم سن وسالان ما محرم که می شد عشقشان این بود که یک پرچم و یا کتل را در دسته بگیرند و این امر هم به صورت ناخوداگاه بود و چه دعواها که بین بچه ها سر همین پرچم برداشتن می شد و رقابت می شد بر سر اینکه کی زودتر پرچم را بدست بگیرد و در دسته حمل کند .

اسماعیل نیز یک پرچم سه رنگ زیبای جمهوری اسلامی ایران را بدست ما داده بود و وقتی می خواستند بروند به من گفت که تو نیا ، وقتی علت را پرسیدم گفت که گم می شوی . آقا در حین بچگی خود به اسماعیل اصرار کردم خلاصه ما را هم با خود بردند . خلاصه آقا ما پیش خودمان کلی عشق کردیم که اسماعیل ما را همراه خود برد .

خاطرات دیگری هم هست که انشاء الله سعی می کنم در کمترین زمان ممکن به اطلاع دوستان برسانم .

یا علی مدد.






      

دفاع مقدس در دیوان استاد بزرگوار ادب مرحوم محمد حسین شهریار

همه شهریار را با آن خواب مجتهد عارف مرحوم مرعشی نجفی بهتر می شناسند ، اگر خدا بخواهد و عمری باشد با توسل به دامان ائمه اطهار علیهم السلام و اذن گرفتن از شهدا سعی می کنیم از آثار شعرا من جمله شهریار در باب دفاع مقدس و شهدا نیز استفاده کنیم تا به خط فکری بزرگان و مفاخر خود در این وادی آشنا شویم و به آنان ببالیم چرا که خودشان فرموده اند که « اِنَّالمِداد العلَماءَ اَفضَل مِن دِماءَ الشهداء » و این در مورد همه کسانی که در راه حق قدم بر می دارند مصداق پیدا می کند . لذا بر خود فرض دانستیم که این حرکت نو را شروع کنیم و از دوستانی که دوست دارند در این وادی همسنگر و همراه ما شوند می توانند با کمک به ما و وسعت دادن وبلاگ به سمت وبلاگ گروهی کاری بزرگ را که در این وادی شروع کرده ایم هرچه بهتر انجام دهیم و از پیشنهادات دوستان کمال استقبال را می کنیم.

پس روده درازی را کم کنیم و شعر را به نگارش در آوریم با عنوان « شهید »

این جوان شهید و شاهد ما               که به جنات جاودان بشتافت

تازه داماد بود و عاشق دوست             طفلک اما مجال عشق نیافت

او جوانی این جهان گم کرد              جاودانی آن جهان دریافت

شوق دیدار شهریارش بود                حیف تا دید روی از او برتافت

غنچه شعر نغز او نشکفت                 پوست از مغز شعر او نشکافت

عشق او گو خیالبافی باش                من خیالش همیشه خواهم بافت

شمع یادش کجا شود خاموش          آنکه خود چون ستارگان می تافت






      

شهید نظر می کند به وجه الله




      

هفتم تیرماه سالروز شهادت آیت الله دکتر شهید بهشتی همراه  72 تن از یاران امام خمینی

نام: سیدمحمد حسین بهشتی

تولد: سحرگاه دوم آبان ماه 1307 ه‍.ش، محله لومبان اصفهان.

شروع تحصیلات: از چهارسالگی در مکتب‌خانه

ورود به حوزه علمیه اصفهان: 1321 ه‍.ش(14 سالگی) با نیمه تمام گذاشتن تحصیلات دبیرستانی.

ورود به حوزه علمیه قم: 1326 ه‍.ش(19 سالگی)

اخذ لیسانس: سال 1330 ه‍.ش(23 سالگی)‌ در رشته فلسفه

اخذ دکتری: سال 1353 ه‍.ش(46 سالگی) در رشته فلسفه

شهادت: شبانگاه هفتم تیرماه 1360 ه‍.ش(53 سالگی)(1)

زندگینامه آیت الله دکتر شهید بهشتی  از تولد تا شهادت
شهید سید محمدحسین بهشتی در دوم آبان 1307 هجری شمسی در اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش از روحانیان اصفهان و امام جماعت مسجد لومبان بود. وی از چهار سالگی به مکتب رفت و در اندک زمانی قرائت قرآن و خواندن و نوشتن را آموخت و با ورود به دبیرستان به دلیل علاقه به تحصیل علوم­دینی، مدرسه را رها و در سال 1321 وارد حوزه علمیه شد. به سال 1325 یعنی در هجدهمین بهار زندگی خود به قم عزیمت کرد و در کنار تحصیل علوم دینی، در سال 1327 موفق به دریافت دیپلم ادبی در امتحانات متفرقه شد. در همان سال، وارد دانشکده الهیات معقول و منقول شد و در سال 1330 با دریافت درجه لیسانس به قم بازگشت و در دبیرستان حکیم نظامی مشغول تدریس زبان انگلیسی شد. در سال 1331 ازدواج نمود که حاصل این پیوند، دو پسر و دو دختر بود. وی در سال 1333، دبیرستان دین و دانش قم را تأسیس نمود و تا سال 1342 سرپرستی آن را برعهده داشت. در فاصله سال‏های 1335 تا 1338، دوره دکترای فلسفه الهیات را گذراند سپس، با شرکت فعال در مبارزات سال‏های 41 و 42 از سوی ساواک مجبور به عزیمت از شهر قم به تهران گردید. این شهید راست­قامت تاریخ به پیشنهاد و درخواست آیت‏الله حائری‏ رحمه­الله و آیت‏الله میلانی ‏رحمه­الله به هامبورگ عزیمت و سرپرستی مسجد و تشکل مذهبی جوانان آن شهر را عهده‏دار و به فعالیت‏های عمیق دینی و فرهنگی پرداخت. در طی این مدت سفرهایی به عربستان، سوریه، لبنان، ترکیه و عراق(به منظور دیدار امام ‏رحمه­الله) انجام داد.

سرانجام در سال 1349، به ایران بازگشت و به فعالیت‏های علمی، فرهنگی و سیاسی روی آورد. در این مدت، چندین بار توسط ساواک دستگیر و روانه زندان شد. در آذرماه 1357 به فرمان امام خمینی ‏رحمه­الله شورای انقلاب را تشکیل داد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی همواره به عنوان ایدئولوگ و لیدر در صحنه‏های سیاسی، اجتماعی به فعالیت می‏پرداخت. حزب جمهوری اسلامی را با هدف تربیت و شناسایی نخبگان سیاسی فرهنگی پایه‏گذاری نمود. در تدوین قانون اساسی به عنوان نایب رئیس مجلس خبرگان ایفای نقش می‏کرد. پس از استعفای دولت موقت در سال 1358، مدتی به عنوان وزیر دادگستری و سپس، از سوی امام خمینی‏ رحمه­الله به ریاست دیوان عالی کشور منصوب گردید. وی سرانجام در حین انجام وظیفه در این سمت ‏بود که در شامگاه 7 تیر سال 1360 در حین سخنرانی در تالار حزب جمهوری اسلامی بر اثر انفجار ساختمان حزب توسط منافقین به همراه کاروان 72 نفره خود به خیل عظیم شهدای کربلا پیوست. (2)

پیام امام خمینی به مناسبت فاجعه هفتم تیرماه
ملت ایران در این فاجعه بزرگ 72 تن بی‏گناه به عدد شهدای کربلا از دست داد. (3)

«می‏خواهید با شهادت رساندن عزیزان ما، این ملت فداکار را از صحنه بیرون کنید. شما تا توانستید به فرزندان اسلام، چون شهید بهشتی و شهدای عزیز مجلس و کابینه با حربه ناسزا و تهمت‏های ناجوان‏مردانه حمله کردید که آن‏ها را از ملت جدا کنید و اکنون که آن حربه از کار افتاده و کوس رسوایی همه‏تان بر سرِ بازارها زده شد، در سوراخ‏ها خزیده و دست به جنایاتی ابلهانه زده‏اید که به خیال خام خود، ملت شهید پرور و فداکار را با این اعمال وحشیانه بترسانید و نمی‏دانید که در واژه شهادت، واژه وحشت نیست» (4)

شهید بهشتی از دیدگاه امام خمینی ره
بهشتی، مظلوم زیست و مظلوم مرد و خار در چشم دشمنان اسلام بود.

مراتب فضل ایشان و مراتب تفکر ایشان و مراتب تعهد ایشان برمن معلوم بود.

بهشتی، یک ملت بود.

من بیش‏تر از بیست سال ایشان را می‏شناختم و برخلاف آن چه این بی‏انصاف‏ها در سراسر کشور تبلیغ کردند و مرگ بر بهشتی گفتند، من او را یک فرد متعهد، مجتهد، مدیر، علاقه‏مند به ملت، علاقه‏مند به اسلام و به درد بخور برای جامعه خودمان می‏دانستم.

من بیش‏تر از بیست سال است که آقای بهشتی را می‏شناسم و در این مدت، حتی ندیدم یک کلمه ازکسی غیبت کند. (5)

شهید بهشتی از دیدگاه مقام معظم رهبری
بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مرد، به خاطر این‏که در دوران زندگی‏اش کسی به عمق و والایی شخصیت این مرد پی نبرد. (6)

شهید بهشتی واقعا یک انسان برجسته‏ای بود در همه ابعاد. (7)

مقام معظم رهبری در مورد شهید بهشتی می‏فرماید: «شهید بهشتی یکی از آن شخصیت‏هایی بود که یک حالت استثنایی در آنها مشاهده می‏شود. می‏دانید آدم‏ها دو جور هستند. یکی آدم‏هایی که هیچ ویژگی استثنایی در آنها نیست. با استعدادند، بافکرند، ارزشمندند، ولی عادی و معمولی‏اند. لکن بعضی هستند که از معمول انسان‏ها یک چیزی بیشتر دارند، یک برجستگی در اینها وجود دارد. این برجستگی خیلی زود فهمیده نمی‏شود، در گذشت زمان مشهود می‏شود و بهشتی از این قبیل بود. او دارای فکر بلندی بود. مغز قوی و فعالی داشت. علاوه بر این، دارای اراده و روحیه ممتازی بود. بر خود و احساسات خویش شدیداً غالب بود. بیشتر یک فرد متفکر بود تا احساساتی؛ اگرچه گاهی اوقات احساسات او یک جمعیت میلیونی را به جوش می‏آورد».(8)






      

السلام علیک یا روح الله 

نامه شهید چمران به امام خمینی درباره رابطه با لیبی 

 شهید چمران ستاره درخشان شهدا در بین مستضعفین

 

در تاریخ 16دی 1386

آنچه در پی می‌آید، متن کامل یکی از دست‌نوشته‌های دردمندانه سردار رشید اسلام دکتر مصطفی چمران است که در اولین ماه‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، به دنبال انتشار خبر تجدید روابط ایران با لیبی و سفر عبدالسلام جلود نخست‌وزیر وقت رژیم قذافی به تهران، نگاشته شد.
به گزارش «سایت فردا»، تصاویر این دست‌نوشته به ظاهر ناتمام، چندی پیش توسط یکی از علاقمندان آن شهید عزیز برای طرح پژوهشی «روایت صدر» ارسال گردید.

در این نامه آمده است:
نمی‌دانم چگونه ممکن است که رهبر انقلاب اسلامی ایران دست خود را در دست مجرمین بگذارد؟ مگر ما به خاطر خدا قیام نکرده‌ایم؟ مگر به راه علی و حسین نمی‌رویم؟ مگر نمی‌خواهیم که ارزش‌های خدایی را استقرار دهیم؟ چگونه می‌خواهیم که انقلاب اسلامی ایران را با کثافات مجرمین آلوده کنیم؟ چگونه می‌توانیم طهارت و اخلاص بی‌نظیر شهدای انقلاب ایران را لجن‌آلود کنیم؟
معمر قذافی رئیس دولت لیبی، با کمال بی‌شرفی و بی‌انصافی، هفت ماه پیش رهبر شیعیان لبنان را دزدیده است. دلایل متقن بر این حقیقت وجود دارد و همه دولت‌های مرتبط نیز بر این قضیه گواهی می‌دهند. توطئه‌ای امپریالیستی و صهیونیستی علیه شیعیان لبنان جریان دارد؛ سرزمینشان در حال قطعه قطعه شدن است؛ مردم محرومش زیر آتش‌بار اسرائیل همه روزه جان می‌دهند؛ در تحت چنین شرایطی تنها رهبر دلیر و شجاع و دلسوز چنین مردمی نیز ربوده می‌شود؛ این عمل ناجوانمردانه قسمتی از همان برنامه صهیونیستی است و معمر قذافی دانسته یا ندانسته به مصلحت اسرائیل و آمریکا قدم بر می‌دارد.
چه کسی است در عالم که به جرم لیبی در نابودی موسی صدر آگاه نباشد؟ و تازه اگر کسی تردید داشته باشد، باید تحقیق کند؛ و در حالت شک صلاح انقلاب ایران نیست که خود را به چنین جنایتکارانی آلوده نماید.
حضرت آیت‌الله بارها درخواست زیارت معمر قذافی را به ایران رد کرده‌اند؛ و دولت ایران نیز بارها درخواست تجدید روابط دو دولت را موکول به بازگشت موسی صدر کرده است. چطور یک‌باره خبر تجدید روابط با لیبی انتشار می‌یابد و جلود معاون معمر قذافی رهسپار ایران می‌شود؟ مگر تغییری در برنامه و خط مشی بوجود آمده است؟ یا مگر آدم‌دزدی و یا آدم‌کشی دیگر جرم نیست؟
راستی حرام است که طهارت انقلاب ما به کثافات این جنایت‌کاران آلوده گردد. راستی حرام است که این مصلحت‌طلبان بی‌دین، انقلاب اسلامی ایران را ملعبه سیاست‌بازی‌های خود کنند تا در دنیای ظلمانی و طوفانی موجود ندای اسلام و انقلاب در دهند و ستمدیدگان محروم و مظلوم را بفریبند.
ای محمد (ص)، ای خاتم‌النبیین، ای سرور انسان‌ها، تو کجایی که ببینی چه کسانی رسالت پاک تو را برای خودخواهی‌های خود آلوده می‌کنند و به نام اسلام بزرگترین ضربه‌ها را به اسلام می‌زنند. ای علی (ع)، ای مظهر اسلام راستین، ای رمز انسانیت …

منبع: سایت فردا






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

امام خمینی حقیقت همیشه زنده است . امام المسامین خامنه ای  

پیام حضرت امام ‏خمینی بمناسبت شهادت دکتر مصطفی چمران

داغ برادر را برادر مرده داند و بس 

بسم ‏الله الرحمن الرحیم

انالله وانّاالیه راجعون

شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، و مجاهد بیدار و متعهد راه تعالی و پیوستن به «ملاء اعلی»، دکتر مصطفی چمران را به پیشگاه ولی‏عصر ارواحنا فداه تسلیت و تبریک عرض می‏کنم. تسلیت از آنرو، که ملت شهیدپرور ما سربازی را از دست داد، که در جبهه‏های نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ایران، حماسه می‏آفرید و سرلوحه مرام او اسلام عزیز و پبروزی حق بر باطل بود. او جنگجویی پرهیزگار و معلمی متعهد بود، که کشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت و تبریک از آنرو که اسلام بزرگ چنین فرزندانی تقدیم ملت‏ها و توده ‏های مستضعف می‏کند و سردارانی همچون او در دامن تربیت خود پرورش می‏دهد. مگر چنین نیست که زندگی عقیده و جهاد در راه آن است؟
چمران عزیز با عقیده پاک خالص غیروابسته به دستجات و گروه‏های سیاسی، و عقیده به هدف بزرگ الهی، جهاد را در راه آن از آغاز زندگی شروع و به آن ختم کرد. او در حیات، با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست، و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید.
هنر آن است که بی‏هیاهوهای سیاسی، و «خودنمایی»های شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هوی، و این هنر مردان خداست. او در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و یادش بخیر.
و اما ما می‏توانیم چنین هنری داشته باشیم، با خداست که دستمان را بگیرد و از ظلمات جهالت و نفسانیت برهاند.
من این ضایعه را به ملت شریف ایران و لبنان، بلکه به ملت‏های مسلمان و قوای مسلح و رزمندگان در راه حق، و به خاندان و برادر محترم این مجاهد عزیز، تسلیت عرض می‏کنم. و از خداوند تعالی رحمت برای او، و صبر و اجر برای بازماندگان محترمش خواهانم.

اول تیرماه شصت
روح ‏الله ‏الموسوی‏ الخمینی

چمران زنده است تا تاریخ زنده است




برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

من و شهدای کهف الشهداء و لنجک

 

شهدا را به یاد بسپاریم نه به خاک

چه توفیقی شهدا نصیب ما کردند ، اقا الان که فکر می کنم  خداوند را شکر می کنم .

درست یادم هست روزی که شهدا را می خواستند دفن کنند روز شیفت کاری بنده بود و بعد از دو روز باید می رفتم ولنجک ، درست پایین جائی که شهدا مدفونند .

میدان دانشگاه که رسیدم و با موتور وارد بلوار دانشجو شدم ، آقا من که با شهدا غریبه نبودم یک دفعه جا خوردم ، دیدم درب ورودی دانشگاه شهید بهشتی شلوغ است و کمی که نزدیکتر شدم جمعیت حاضر را دیدم  و ماشین های نظامی و مردم و دانشجوها در کنار هم برای تشییع پیکر مطهر شهدای گمنام آمده اند  و کمی که بالا رفتم درست نزدیک مجمتمع تجاری ولنجک تحرک جمعیت به قدری بود که راه  را بسته بودند و مجبور شدم که از مسیر مقابل بلوار دانجو در خلاف جهت حرکت کنم تا شیفت را از همکارمان تحویل بگیرم .

چه سعادتی نصیبمان شده بود روز جمعه و شهادت بی بی فاطمه زهرا و تشییع شهدا ، آن هم در منطقه ای که نام شهدا خیلی کمتر شنیده می شد.

و ما وقتی از مسیری که به خوبی می شناختم با سید دوستمان بالا می رفتیم و به منطقه نیز کاملا آشنا بودیم ، فوج فوج جمعیت را می دیدیم که به سینه کش کوه می آیند و همچنان اضافه می شوند .

البته در مورد موقعیت مکانی آنجا اگر خدا بخواهد طی مطلب دیگری توضیح خواهم داد و اثری که دفن شهدا بر این منطقه تهران گذاشته است و مردم ولنجک باید به خودشان ببالند و در تعظیم راه شهدا کوشا باشند . انشاء الله

فقط برای من که از بچگی با تشییع شهدا بزرگ شده بودم و آشنا بودم  ، به یاد تشییه جنازه اخوی خود و اسماعیل کریمی افتادم .

 شهیدان کهف الشهدا مانند ستاره ای بر بلندای تهران می درخشندشهدا برای همیشه مانده اند

 

یا علی مدد

ادامه دارد ........






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

بچه ها خسته بودند و من خجالت می کشیدم به آنها بگویم که بروند نگهبانی بدهند دیگر توانی برایشان نمانده بود . ناچار سوار ماشین شدیم و به آتش نشانی رفتیم همیشه عده ای از بچه های شهر در آنجا بودند و گاهی پیش می آمد که از آنها نیرو می گرفتیم . به محض پیاده شدن ، شهردار شهر ، برادرم و سید را دیدم که نشسته بودند . جریان را به آنها گفتم . گفتند نیرو نداریم . با نگرانی و التهاب به مدرسه برگشتم تا شاید نیرویی جمع کنم . اما ای کاش به مدرسه نرسیده بودم . مدرسه صحرای کربلا شده بود و بچه ها در خون می غلطیدند . همان بچه هایی که ان روز لشکر زرهی عراق را آنچنان شجاعانه از شهر بیرون کرده بودند . نمی توانستم باور کنم . باز هم خیانت ! ستون پنجم مقر بچه ها را به دشمن گزارش کرده بود و عراقیها همان شب ساعت 9/5 مدرسه را زیر آتش سنگین گرفته بودند . حتی یک نفر هم سالم نمانده بود .بچه ها زخمی و خون آلود در گوشه و کنار افتاده بودند و ناله می کردند .

« در کوچه های خرمشهر »






      

بسم رب الشهداء و الصدیقین

به اطلاع دوستان عزیز می رسانیم که مراسم سالگرد ، بسیجی دلاور ، معلم اخلاق و اسوه گذشت و ایثار شهید اسماعیل کریمی این هفته در بهشت زهرا بر سر مزار آن شهید عزیز برگزار می گردد ، لذا از تمامی دوست داران راه سرخ شهیدان دعوت می گرد در این مراسم معنوی شرکت نمایند.

زمان : پنج شنبه 87/2/12 از ساعت 15 الی 17

از طرف خانواده آن شهید






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

 

 

شهید نظر می کند به وجه الله

 

 

 

پلاکتو بده می خوام برم کربلا
از روزی که شنیده بود یکی از فرماندهان عالی سپاه برای زیارت به کربلای معلا آمده ، در پوست خود نمیگنجد. می خواست خاطره ای را که سالها بر دل و روح او نقش بسته بود به صاحبانش بسپارد. با این فکر خود را به کربلا رساند و ملاقات با آن فرمانده را درخواست کرد. لحظات در انتظار ملاقات به سختی می گذشت. او از نیروی نظامی عراق در سالهای جنگ بود. ابتدا نتوانست اجازه ملاقات بگیرد. سرانجام وقتی به حضور فرمانده رسید از او پرسید : مرا می شناختی ؟
فرمانده پاسخ داد : بله ! شما ابوریاض از نظامیان سابق رژیم عراق و اکنون نیز جزء مردان سیاسی این کشور هستید. به همین سبب ملاقات با شما برای من سخت بود. ابوریاض گفت : اما من حرف سیاسی با شما ندارم. سالهاست که خاطره ای را در سینه دارم و انتظار چنین روزی را می کشیدم تا با گفتن آن دِین خویش را ادا نمایم. و این گونه خاطره اش را آغاز کرد : در جبهه های جنگ جنوب دقیقاً در مقابل شما در حال جنگ بودم که با خبری از پشت جبهه مرا به دژبانی فرا خواندند. وقتی با نگرانی در جلوی فرمانده خود حاضر شدم ، او خبر کشته شدن پسرم را در جنگ به من داد. وقتی در سردخانه حاضر شدم کارت و پلاک فرزندم را به دستم دادند. آنها دقیقا مربوط به پسرم بود اما وقتی کفن را کنار زدم با تعجب همراه با خوشحالی گفتم : اشتباه شده! این فرزند من نیست. افسر ارشدی که مامور تحویل جسد فرزندم بود، به جای تعجب یا خوشحالی با عصبانیت گفت :این چه خرفی است که میزنی ، کارت و پلاک قبلاً چک و صحت آنها بررسی شده است.
وقتی بیشتر مقاومت کردم، برخورد آنها نگران کننده تر شد. آنها مرا مجبور کردند تا جسد را به بغداد انتقال دهم و او را دفن کنم. رسم ما شیعیان عراق این بود که جسد را بالای ماشین گذاشته و آنرا تا قبرستان محل زندگیمان حمل میکردیم. من نیز چنین کردم. اما وقتی به کربلا رسیدم،                    

تصمیم گرفتم زحمت ادامه راه را به خود ندهم و او را در کربلا دفن کنم و هم این کار را تمام شده فرض می کردم و هم اینکه ضرورتی نمی دیدم او را تا بغداد ببرم. چهره آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشد دلم را آتش زده بود. او اگر چه خونین و پر زخم بود، ولی با شکوه آرمیده بود. فاتحه ای خواندم و در حالی که به صدام لعنت می فرستادم، بر آن پیکر مظلوم خاک ریختمو او را تنها رها کردم. اگر چه سالها از آن قضیه گذشت اما هرگز چیزی از فرزندم نیز نیاقتم.
با پایان جنگ خبر زنده بودن فرزندم به من رسید. وقتی او در میان اسیران آزاد شده به وطن بازگشت، خیلی خوشحال شدم. در آن روز شاید اولین سوالم از او این بود که چرا کارت و پلاکت را به دیگری سپرده بودی؟ وقتی فرزندم خاطره اش را برایم می گفت، مو بر بدنم سیخ شد. پسرم گفت : من را یک جوان بسیجی و خوش سیما به اسارت گرفت و او با اصرار از من خواست که کارت و پلاکم را به او بدهم، حتی حاضر شد پول آنها را بدهد. وقتی آنها را به او سپردم، اصرار می کرد که حتماً باید راضی باشم. من به او گفتم در صورتی راضی هستم که علتش را به من بگویی و او با کمال تعجب چیزهایی را گفت که در ذهنم اصلاً جایی برایش نمی یافتم. آن بسیجی به من گفت : من دو تا سه ساعت دیگر به شهادت می رسم و قرار است مرا در کربلا در جوار مولایم امام حسین (ع) دفن کنند . . .می خواهم با این کارم مطمئن شوم که تا روز قیامت در حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید . . .
وقتی صدای ابوریاض با گریه هایش همراه شد، این فقط او نبود که می گریست، بلکه فرمانده ایرانی نیز او را همراهی می کرد.

منبع : روزنامه جمهوری اسلامی






برچسب ها : سایر دوستان  ,

      
<      1   2   3   4   5   >>   >




+ با مطالب بیائید کاروان عاشقی را تا انتهای مسیر دنبال کنیم وکاروان عشق قربانیها را به مذبح می برد بروز هستم سری به ما بزنید



+ با سلام بروز شدیم با مطالب زیر

+ با سلام خدمت همه دوستان وبلاگ بدریون بعد از مدتها با مطلب زمانی که مسائل مربوط به جوانان در گیرو دار بازی های سیاسی به فراموشی سپرده می شود ، ما را یاری نمایید تا بتوانیم بهتر بیندیشیم و در راستای تعالی انسانها گام برداریم.

+ با سلام با سه مطلب زیر بروزم به ما هم سری بزنید . من و مادرم من و طلائیه ما و صحنه انتخابات

+ با سلام وبلاگ شهیدان زنده با مطلبی با عنوان من و مادرم بروز است . بخوانید و نظر دهید.www.badrioon.parsiblog.com یا علی مدد - التماس دعا