دوشنبه و سه شنبه استراحت کردیم .
صبح ساعت 6 بود که باران می آمد و ما را سوار ماشین کردند و تا ستاد بردند ولی به علت بارندگی برگشتیم و دو ساعت بعد که باران بند آمد ، سوار ماشین شدیم و به طرف روستای قره میش حرکت کردیم و 10 نفر دیگر به تپه ای که طرف پایین ده بود و نسبتا بلند بود رفتیم و تا ساعت 2/5 آنجا مستقر شدیم و بچه ها به ده رفتند و مستقر شدند و ما ساعت 2/5 به آنها ملحق شدیم .آن شب را 1/5 نگهبانی دادم و به صبح رساندیم .
روز را در ده گذراندیم و شب به همراه یک گروه از گروهان خودمان و دو گروه از گروهان کرجی ها که مقرشان در قرمیش بود ، به طرف روستای کانی سیران حرکت کردیم . ساعت 8/5 شروع و 9/5 به ده رسیدیم . سگها تا صبح پارس کردند ، من و سه نفر دیگر در تپه کوچک که خانه کاک صالح در آنجا بود مستقر شدیم و ساعت 12/5 شب بود که داخل خانه رفتیم و جا خواستیم . کاک صالح ما را به اتاق برد مردی بود مهربان و مستضعف که دارای یک پسر به اسم علی و یک دختر بود و زن هم نداشت . یک ساعت به خواب پاس دادیم . صبح کاک صالح چای و نان و ماست آورد ، خوردیم و به طرف مقر به راه افتادیم و آن روز را استراحت کردیم .
دوباره شب ساعت 8/5 به طرف کل تپه که بالاتر از کانی سیران بود حرکت کردیم ، پس از 3/5 راهپیمایی ساعت 11 بود که به ده رسیدیم . صالحی و یک نفر کرجی که جزو شناسایی و تامین جلو بودند نزدیک ده ستون را گم کرده و به قرمیش بازگشتند . ما به تپه ده که رسیدیم باران گرفت ، داخل ده شدیم و در ده مستقر شدیم تا ساعت 12 بالای یک انباری دراز به تنهایی زیر باران نگهبانی دادم ، سپس پیش حیدری ، یوسفی و غلامیان رفتم و تا صبح دو نفر خوابیدیم در خانه و دو نفر بالا پاس دادند .
دوباره صبح که باران هنوز قطع نشده بود به قرمیش برگشتیم زمین گل شده بود و حرکت به کندی صورت می گرفت ، شب بعد زمین گل بود . کرجی ها هم که ترسیده بودند نیامدند و ان شب کمین نشد
برچسب ها :
دفاع مقدس از زبان شهیدان ,
توسط :
احمد آدینه خیرآبادی تاریخ : جمعه 85/8/19