سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
وصیتنامه شهدا
وصیت شهدا
نویسندگان
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 23
بازدید دیروز : 10
کل بازدید : 202021
تعداد کل یاد داشت ها : 104
آخرین بازدید : 103/9/3    ساعت : 5:54 ع
درباره
احمد آدینه خیرآبادی[43]

من از نسل سرخم ، نسل خون ، ایثار واز خودگذشتگی و با این چیزها ازبچگی بزرگ شده ام وخوب می فهمم جنگ چیست . وشاید یکی از دلایلی که به نقد جنگ پرداخته ام همین باشد...
ویرایش
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
امکانات دیگر
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
ابر برچسب ها
دفاع مقدس از زبان شهیدان ، مرتضی جون میدونم زنده ای و نمردی ، تخریب قبور شهدا ، تخریب قبور شهدا به چه قیمتی ؟ ، جوانان و مسائل آنان به زبان خودشان ، حاجیان قربانیتان قبول،قربانی بدون وجود امام چیست؟ ، خاطرات شخصی ، امان ز خنده های بچه های شام ، انتخاب88 ، با ولایت زنده ایم تا زنده ایم رزمنده ایم- شهدای دفاع مقدس- آقا- ، بازسازی بنیاد شهید خانواده شهدا و ایثارگران ، برداشت = سخنان بزرگان ، به آمریکا بگوئیداز دست ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر ، بهشت زهرا-گلزار-ساماندهی-تخریب-امام حسین- امام خمینی-ظهور-امام خ ، منافق حیا کم مملکت رو رها کن ، مهدی بیا-شب هجران -سحر-صاحب الزمان ، نجوا با پیامبر اعظم / عزا عزاست امروز روز عزاست امروز / فاطمه مر ، هرکه دارد سر یاری حسین بسم الله هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله ، وای مادرم ، ولایت فقیه - امام المسلمین - علی زمان ، یا صاحب الزمان ، دل نوشته ، دوکوهه ، سایر دوستان ، سخنی با میرحسین ، سردار سلیمانی ،حاج قاسم ، سلام بر امام رضا=غریب الغرباء= معین الضعفاء الفقراء ، شهدا-تخریب-آدینه- حاج همت- براتی-بازسازی گلزار شهدا- یهشت زهرا ، شهدا-تخریب-بازسازی-امام حسین-امام خمینی-امام خامنه ای-آدینه ، شهدای ایران-تخریب گلزار شهدا- آدینه- براتی-بازسازی- تخریب- بهشت ، شهید بهشتی ، شهید خیرآبادی را زبان مادرش باید شناخت ، من مدیون اشکان مادرم هس ، شهیدان را شهیدان می شناسند ، شهیدان زنده -پیچک-لشکر ویژه سید الشهداء -لشکر 27 ، غزه شهر خون و قیام ، غزه می جنگ / اسرائیل می لرزد ، گلزار شهدا- براتی- آدینه-خیرآبادی - امام خمینی- امام خامنه ای- د ، اتخاب 88 ، امام خامنه ای ، امام خامنه ای و درک ضعیف ما ،

پنج شنبه مصادف بود با سالگرد شهید سعید آدینه خیرآبادی که در سن 18 سالگی شهد شیرین شهادت را نوشید. من در آن زمان 5 سال بیشتر نداشتم و از شهادت وی 22 سال می گذرد . اگر روزگار مجال دهد به خاطرات این 22 سال خواهم پرداخت . وما طبق سنوات گذشته با دوستان و خانواده بر سر مزاروی حاضر شدیم تا تجدید بیعت کرده باشیم . و امیدواریم که بتوانیم با یاری حق در مسیرش حرکت کنیم.و نکته آخر اینکه هیچ کس نمی تواند جز پدر ومادر ما فراق و دوری فرزند جوانش را درک کند. حال که چه بر مادران شهدا گذشت خود قصه ای طولانی است که از حوصله به دور است و شاید خودشان راضی نباشند. ولی سعی می کنم که به گوشه ای از یان خاطرات بپردازم تا دیگران بدانند که چگونه تحمل کرده و صبوری به خرج دادیم تا کمتر تهمت بزنند.

اما قلم بشکند که ننویسد چه بر سربازان خمینی در جبهه های کردستان و جنوب گذشت .






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

62/3/13

 

سوار اتوبوس شدیم و تا ساعت 8/5 از بوکان به طرف سنندج حرکت کردیم و در راه یاد اول اعزاممان افتادم . منظره بسیار زیبایی بود . موقع رفتن کوهستان لباس سفید بر تن داشت و موقع بازگشت لباس سبز خیلی زیبا و با صفاست کوهستان . ساعت 12/5 به سنندج رسیدیم و صبح 62/3/14 ساعت 9/5 به طرف تهران حرکت نمودیم .

 

یکشنبه : 63/10/9

 

صبح زود به بهانه کار از خانه بیرون آمدم . بعد از خرسندی و برادرم جدا شدم و خداحافظی نمودم . بعد به پایگاه ابوذر رفتم که پدرم با رضا پسر عمه ام را دیدم ، آنها ماندند تا ما سوار اتوبوس شدیم ، با اتوبوس به خزانه رفتیم و با بدرقه مردم به پادگان امام حسن ( ع ) رفتیم شب را ماندیم .

 

دوشنبه : 63/10/10

 

غروب سوار ماشین دو طبقه شرکت واحد شدیم و به راه آهن آمدیم . ساعت 8 شب سوار قطار اکسپرس جمهوری اسلامی شدیم .

 

سه شنبه : 63/10/11

 

ساعت 11/5 به پادگان حاج ابراهیم همت رسیدیم ، تقسیم شدیم و به گردان حمزه رفتیم . می خوردیم و می خوابیدیم و بعضی مواقع هم شب بیرون می بردند .






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

واین بود گوشه ای از جبهه کردستان که شهید سعید ادینه خیرآبادی که در سن 16 سالگی در آنجا بنا به کلیف امام خمینی حضور داشته است . و ازاین پس فقط درباره جنوب خوایم نگاشت تا لحظه شهادت ( 24/12/63 ) .

خدایا ما را که سراسر زندگیمیان را گناه گرفته است به شهدا متصل کن .






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

 

 

62/3/13

 

سوار اتوبوس شدیم و تا ساعت 8/5 از بوکان به طرف سنندج حرکت کردیم و در راه یاد اول اعزاممان افتادم . منظره بسیار زیبایی بود . موقع رفتن کوهستان لباس سفید بر تن داشت و موقع بازگشت لباس سبز خیلی زیبا و با صفاست کوهستان . ساعت 12/5 به سنندج رسیدیم و صبح 62/3/14 ساعت 9/5 به طرف تهران حرکت نمودیم .






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

 

پنج شنبه : 62/2/8  ، جمعه : 62/2/9  ، شنبه : 62/2/10  

 

 

خبری نبود . شنبه تعدادی از سربازها به مرخصی رفتند و فردای آن روز من برای گرفتن مرخصی به جندالله رفته بودم که بچه ها را به ماموریت بردند ، من ماندم .

 

دوشنبه : 62/2/12  

 

بچه ها برگشتند و من هم به ابوذر رفتم و از قربانی 4 روز مرخصی گرفتم . ساعت 10 از بوکان راه افتادم به میاندوآب و از آنجا به مراغه و تبریز ، که در تبریز ماشین نبود . عصر ضحاکی و صالحی که بعد از من آمده بودند به من رسیدند . خلاصه ساعت 7/5 از تبریز راه افتادیم و صبح ساعت 7 در خانه بودم . شب را در خانه ماندم و به آشنایان سر زدم .

 

چهارشنبه : 62/2/14   

 

به ده رفتم تا پدرم را ببینم . دم غروب به ده رسیدم ، پدرم به ده دیگر رفته بود و شب را در خانه عمه ماندم و صبح با پسر عمه به حاجی سیران رفتیم و با پدرم به ده برگشتیم و دم ظهر با پسر عمه و پدرم به ده برگشتیم و شب را به تهران برگشتیم .

 

یکشنبه : 62/2/18  

 

عصر ساعت 6 سوار ماشین شدیم و صبح ساعت 7 در بوکان بودیم .

 

سه شنبه : 62/2/20  

 

صبح به خراسانه رفتم تا دوربین را بگیرم که سرباز عطفی به مرخصی رفته بودم برگشتم عصر به ملالر رفتیم و تا ساعت 12 شب خوابیدیم و نصف شب به طرف لکز حرکت کردیم ، صبح وارد ده شدیم . در این ماموریت من کمک بی سیم بودم ، یک روز در آنجا بودیم  ، 5 دستور پرواز دادند و به طرف ملالر و بوکان حرکت کردیم . 

 

پنج شنبه : 62/2/22

 

پس از مواردی که گفته شد فقط یکبار دیگر در روز پاسدار صبح ساعت 7/5 حرکت کردیم و به انبار رفتیم که من در ماموریت کمک بیسیم بودم . ده را گشتیم کسی نبود ، ضد انقلاب صبح آنجا را ترک کرده  بودند

 

و ساعت 11 باز گشتیم و بعد از آن خوردیم و خوابیدیم . ( تا تاریخ : 62/3/12 )






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

دوشنبه و سه شنبه استراحت کردیم .

 

چهارشنبه : 62/1/31

 

صبح ساعت 6 بود که باران می آمد و ما را سوار ماشین کردند و تا ستاد بردند ولی به علت بارندگی برگشتیم و دو ساعت بعد که باران بند آمد ، سوار ماشین شدیم و به طرف روستای قره میش حرکت کردیم و 10 نفر دیگر به تپه ای که طرف پایین ده بود و نسبتا بلند بود رفتیم و تا ساعت 2/5 آنجا مستقر شدیم و بچه ها به ده رفتند و مستقر شدند و ما ساعت 2/5 به آنها ملحق شدیم .آن شب را 1/5 نگهبانی دادم و به صبح رساندیم .

 

پنج شنبه : 62/2/1

 

روز را در ده گذراندیم و شب به همراه یک گروه از گروهان خودمان و دو گروه  از گروهان کرجی ها که مقرشان در قرمیش بود ، به طرف روستای کانی سیران حرکت کردیم . ساعت 8/5 شروع و 9/5 به ده رسیدیم . سگها تا صبح پارس کردند ، من و سه نفر دیگر در تپه کوچک که خانه کاک صالح در آنجا بود مستقر شدیم و ساعت 12/5 شب بود که داخل خانه رفتیم و جا خواستیم . کاک صالح ما را به اتاق برد مردی بود مهربان و مستضعف که دارای یک پسر به اسم علی و یک دختر بود و زن هم نداشت . یک ساعت به خواب پاس دادیم . صبح کاک صالح چای و نان و ماست آورد ، خوردیم و به طرف مقر به راه افتادیم و آن روز  را استراحت کردیم .

 

جمعه :  62/2/2

 

دوباره شب ساعت 8/5 به طرف کل تپه که بالاتر از کانی سیران بود حرکت کردیم ، پس از 3/5 راهپیمایی ساعت 11 بود که به ده رسیدیم . صالحی و یک نفر کرجی که جزو شناسایی و تامین جلو بودند نزدیک ده ستون را گم کرده و به قرمیش بازگشتند . ما به تپه ده که رسیدیم باران گرفت ، داخل ده شدیم و در ده مستقر شدیم تا ساعت 12 بالای یک انباری دراز به تنهایی زیر باران نگهبانی دادم  ، سپس پیش حیدری ، یوسفی و غلامیان رفتم و تا صبح دو نفر خوابیدیم در خانه و دو نفر بالا پاس دادند .

دوباره صبح که باران هنوز قطع نشده بود به قرمیش برگشتیم زمین گل شده بود و حرکت به کندی صورت می گرفت ، شب بعد زمین گل بود . کرجی ها هم که ترسیده بودند نیامدند و ان شب کمین نشد




برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

پنج شنبه : 62/1/25

 

رضا به تهران انتقال یافت ، قرار بود با او به تهران بروم که نشد او را تنها فرستادند .

 

جمعه :  62/1/26  

 

امروز بیرون نرفته بودم ، بعد از ظهر تلویزیون نگاه می کردیم که آماده باش دادند و ماشین آمد و به روستای گل رفتیم و شب را آنجا خانه یکی از اهالی نگهبانی دادیم و ساعت 11 بود که روی تپه کوچک ده رفتیم و بعد از ظهر به طرف آلبلاغ به راه افتادیم ، 5 روز پیش حزب دموکرات ساعت 11 شب به این ده آمده بود و به زور اسلحه پول گرفته بود و شب را در این ده مستقر شدیم . با دوست شیر صحبت کردیم ، روز بعد تبلیغات سپاه بوکان به اینجا آمد و با خود دکتر و دوا و لباس و عکس و پوستر آورد ، مریضها را دوا دادند و به فقیرها و یتیم ها لباس دادند و ظهر بود که قربانی آمد و به بوکان برگشتیم .






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

سه شنبه : 62/1/23

 

پس از آن که روزهای قبل گروههای ضربت جندالله تا آخر مرحله پیشروی نمودند و از آن طرف هم مهاباد پیشروی نمود و به هم رسیدند . در این روز برگشتند و به همراه همه سوار تویوتا و آیفاهای سپاه و ارتش شدیم . در حدود 30 ماشین پر از نیرو و به ستون حرکت نمودند که من سوار تویوتای تیپ 23 نوهه که مهمات حمل می کرد به همراه چند نفر بودم که ما  ماشین چهارم بودیم . خلاصه به پل میر آباد  رسیدیم در راه تامین جاده ها به خاطر این پیروزی تیراندازی نمودند . پس از آنکه ما به میر آباد رسیدیم با استقبال مردم و رزمندگان موجود در شهر روبرو شدیم .و شیرینی پخش نمودند ، در همین حال عده ای شروع به تیراندازی نمودند که به اشتباه عده ای چند مجروح و یک شهید دادیم ، که رضا معروفی 4 تیر کلاش به پایش اصابت نمود و در بیمارستان بو کان چند روزی بستری شد و دو تیر هم زهیرپور خورد ، که بعد رضا    15 روز و جهانگیر 10 روز از بهداری مرخصی گرفتند و به تهران رفتند .






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

شنبه : 62/1/20

 

به همراه 20 نفر به اول تپه رفتیم و پوکه های دشمن نشان می داد که با سلاحهای ژ3 ، کلاش ، تیر بار گرینوف ، قناسه و ام یک تیراندازی کرده اند و مدت سه شب نیز در آن تپه به همراه محمد علی قربانی که آرپی جی زن بود ، دو نفری در آن تپه پاس دادیم .






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

جمعه : 62/1/19

 

بعد از ظهر جیره 48 ساعت را گرفتیم و سوار تویوتا به کانی تومار که شب قبل پاکسازی شده بود رفتیم و در مدرسه مستقر شدیم و خود را آماده کردیم و ساعت 8 راه افتادیم . پشت کانی تومار چند تپه بود که بالا رفتیم و پشت آن دره بزرگی که روی ارتفاع بچه ها بودند . گروهان ثارالله به همراه اسد آبادی وارد عمل شده بودند . سمت راست جاده و بالای دره که روبروی عیسی کندی بود و به شکل کله قند بود . اسد آبادی مستقر شد که موقع رسیدن به تپه با دشمن درگیر شد و یک زخمی داده روی تپه مستقر شد . روبروی ما آنطرف دره سمت راست جاده سه تپه وجود داشت . تپه سمت چپی بلندتر و کنار جاده بود که قرار بود ما روی آن مستقر شویم ، از قضا و به خواست خداوند ما به تپه وسطی که کوتاهتر از بقیه بود رفتیم ، مشغول کندن سنگر بودیم که ناگهان رگبار فشنگ بر سرمان بارید ضد انقلاب روی تپه بلند مستقر بود و صدای ما را که شنید به طرف ما تیر اندازی کرد . ما اصلا شلیک نکردیم در سنگر دراز کشیدیم تا دشمن پس از چند دقیقه تیراندازی فرار نمود.






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >




+ با مطالب بیائید کاروان عاشقی را تا انتهای مسیر دنبال کنیم وکاروان عشق قربانیها را به مذبح می برد بروز هستم سری به ما بزنید



+ با سلام بروز شدیم با مطالب زیر

+ با سلام خدمت همه دوستان وبلاگ بدریون بعد از مدتها با مطلب زمانی که مسائل مربوط به جوانان در گیرو دار بازی های سیاسی به فراموشی سپرده می شود ، ما را یاری نمایید تا بتوانیم بهتر بیندیشیم و در راستای تعالی انسانها گام برداریم.

+ با سلام با سه مطلب زیر بروزم به ما هم سری بزنید . من و مادرم من و طلائیه ما و صحنه انتخابات

+ با سلام وبلاگ شهیدان زنده با مطلبی با عنوان من و مادرم بروز است . بخوانید و نظر دهید.www.badrioon.parsiblog.com یا علی مدد - التماس دعا