من و شهدای کهف الشهداء و لنجک
چه توفیقی شهدا نصیب ما کردند ، اقا الان که فکر می کنم خداوند را شکر می کنم .
درست یادم هست روزی که شهدا را می خواستند دفن کنند روز شیفت کاری بنده بود و بعد از دو روز باید می رفتم ولنجک ، درست پایین جائی که شهدا مدفونند .
میدان دانشگاه که رسیدم و با موتور وارد بلوار دانشجو شدم ، آقا من که با شهدا غریبه نبودم یک دفعه جا خوردم ، دیدم درب ورودی دانشگاه شهید بهشتی شلوغ است و کمی که نزدیکتر شدم جمعیت حاضر را دیدم و ماشین های نظامی و مردم و دانشجوها در کنار هم برای تشییع پیکر مطهر شهدای گمنام آمده اند و کمی که بالا رفتم درست نزدیک مجمتمع تجاری ولنجک تحرک جمعیت به قدری بود که راه را بسته بودند و مجبور شدم که از مسیر مقابل بلوار دانجو در خلاف جهت حرکت کنم تا شیفت را از همکارمان تحویل بگیرم .
چه سعادتی نصیبمان شده بود روز جمعه و شهادت بی بی فاطمه زهرا و تشییع شهدا ، آن هم در منطقه ای که نام شهدا خیلی کمتر شنیده می شد.
و ما وقتی از مسیری که به خوبی می شناختم با سید دوستمان بالا می رفتیم و به منطقه نیز کاملا آشنا بودیم ، فوج فوج جمعیت را می دیدیم که به سینه کش کوه می آیند و همچنان اضافه می شوند .
البته در مورد موقعیت مکانی آنجا اگر خدا بخواهد طی مطلب دیگری توضیح خواهم داد و اثری که دفن شهدا بر این منطقه تهران گذاشته است و مردم ولنجک باید به خودشان ببالند و در تعظیم راه شهدا کوشا باشند . انشاء الله
فقط برای من که از بچگی با تشییع شهدا بزرگ شده بودم و آشنا بودم ، به یاد تشییه جنازه اخوی خود و اسماعیل کریمی افتادم .
یا علی مدد
ادامه دارد ........
برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان ,