62/3/13 |
سوار اتوبوس شدیم و تا ساعت 8/5 از بوکان به طرف سنندج حرکت کردیم و در راه یاد اول اعزاممان افتادم . منظره بسیار زیبایی بود . موقع رفتن کوهستان لباس سفید بر تن داشت و موقع بازگشت لباس سبز خیلی زیبا و با صفاست کوهستان . ساعت 12/5 به سنندج رسیدیم و صبح 62/3/14 ساعت 9/5 به طرف تهران حرکت نمودیم .
یکشنبه : 63/10/9 |
صبح زود به بهانه کار از خانه بیرون آمدم . بعد از خرسندی و برادرم جدا شدم و خداحافظی نمودم . بعد به پایگاه ابوذر رفتم که پدرم با رضا پسر عمه ام را دیدم ، آنها ماندند تا ما سوار اتوبوس شدیم ، با اتوبوس به خزانه رفتیم و با بدرقه مردم به پادگان امام حسن ( ع ) رفتیم شب را ماندیم .
دوشنبه : 63/10/10 |
غروب سوار ماشین دو طبقه شرکت واحد شدیم و به راه آهن آمدیم . ساعت 8 شب سوار قطار اکسپرس جمهوری اسلامی شدیم .
سه شنبه : 63/10/11 |
ساعت 11/5 به پادگان حاج ابراهیم همت رسیدیم ، تقسیم شدیم و به گردان حمزه رفتیم . می خوردیم و می خوابیدیم و بعضی مواقع هم شب بیرون می بردند .
برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان ,