پنج شنبه : 62/1/25

 

رضا به تهران انتقال یافت ، قرار بود با او به تهران بروم که نشد او را تنها فرستادند .

 

جمعه :  62/1/26  

 

امروز بیرون نرفته بودم ، بعد از ظهر تلویزیون نگاه می کردیم که آماده باش دادند و ماشین آمد و به روستای گل رفتیم و شب را آنجا خانه یکی از اهالی نگهبانی دادیم و ساعت 11 بود که روی تپه کوچک ده رفتیم و بعد از ظهر به طرف آلبلاغ به راه افتادیم ، 5 روز پیش حزب دموکرات ساعت 11 شب به این ده آمده بود و به زور اسلحه پول گرفته بود و شب را در این ده مستقر شدیم . با دوست شیر صحبت کردیم ، روز بعد تبلیغات سپاه بوکان به اینجا آمد و با خود دکتر و دوا و لباس و عکس و پوستر آورد ، مریضها را دوا دادند و به فقیرها و یتیم ها لباس دادند و ظهر بود که قربانی آمد و به بوکان برگشتیم .






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,