شهیدان خود روشنایی کننده راهند

بسمه تعالی

بسم رب الشهداء و الصدیقین

اگر خدا بخواهد دل بعد زمان را می پیماید و با اشک دل به کاروان می پیوندد و خود را در صحرای بلا می بیند که اینک آرامش گرفته است ، آرامشی بس پر از تفکر و سخنانی نغز . در شهری که همه هیاهوست و انسانهای انسان نما ، یکدیگر را فراموش می کنند ، نیکی ها جای خودرا به پلشتی و بدی می دهد و تو خود را بکباره تنها می یابی ، اما تنهاتر از همیشه که حتی نزدیکان نیز تو را وا می نهند و مسابقه توسعه است و کسب سرمایه بیشتر و شخصیت انسانها در گرو داشتن چنین پدیده ای ، همه چیز رنگ باخته است الا یک چیز که نامش را گذاشته ایم «خون شهید» ، همچنان توفنده است و دل انسان را می لرزاند ، البته برای اهلش و نه هرکسی.

و تو گویی از صبح که بیدار شده ای دلت ناآرام است و خود نمی دانی و از همه راه های رفته بریده ای و به پوچی نزدیک می شوی که به یکباره در بین هزاران اس ام اس که می تواند برای هرکس بیاید که از سخنان پرگهر و یا لطیفه ها و جوکهای بیهوده ای که بیشتر حالت تمسخر است ، یک چیز می آید و از این پوچی تو را می رهاند و دلت می لرزد و آن چنین است که :« امشب شهیدان دشت شلمچه ، میهمان دارند، چه زیبا استقبال کردند از پدران و مادرانشان، گویی همه شهدا را برای این استقبال فراخوان کردند.» و یا « ای شهدای شلمچه ، خادمین کنگره شهدای منطقه 17امشب از شما شهادت می خواهند.»   

و تو دلت می ریزد. دست بکار می شوی و التماس کنان به کاروانیان که ما را هم دعا کنید و خودت را در لحظه آخر با اشک دل به کاروان زائرین شهدا وصل می کنی و استمداد و طلب از شهدای شلمچه می کنی که واقعا برای خود کربلائیست و برای ما همان یکبار بس که خود شهدا بردند و بدا بعد از برگشتن که نتوانستم حق مطلب را ادا کنم و باز این بار شهدا آمده اند و تو را از تاریکخانه دلت بیرون می کشند که بیا و خود را به کاروان ما بسپار ، آخر این کاروان را قافله سالار زینب است و تو می مانی و این مسئولیت بزرگ که حالا باید چه کرد!

و آیا تو را توان این است که این پیام را برسانی ؟

و بازهم در قبل بی معرفتی تو این شهدا بودند که باز تو را می خوانند .

و همان طور که گفتم زمان همه چیز را با خود می برد و هضم می کند الا یاد و خاطره شهید و خون شهید که با گذشت زمان گرد و غبار آن از بین می رود و روز بروز روشن تر و مبرهن می شود و باز شهدا واسطه فیض می شوند و گره از کار دل ما می گشایند و ما دچار حیرت و فراموشی هستیم.

و در انتها اینکه می بینی افراد موجه جلوه خود را از دست می دهند ولی شهدا جلوه خود را از دست نمی دهند و همانند وجودشان ، سرزمینشان و استخوانهایشان و مرقدشان مایه مباهات و هدایت ما شده است و ما حواسمان باشد یا نباشد شهدا هستند که از پس غیب پرچم هدایت را بر دوش دارند و ما غار نشینان را که به خیال خود با خواندن چند کتاب همه چیز را می فهمیم هدایت می کنند ، خواه معترف باشیم و یا نباشیم.

و حرف دلم با شهداست ، که شما بزرگ بودید و دنیا گنجایش هضم و نگهداری شما را نداشت ، آن قدر بزرگ شدید که به قافله سالار و سید شهیدان ، سبط النبی و الرحمة ، سیدی شباب اهل الجنه پیوستید و ما نیز دل خود را به خاک پای شما و گرد و خاک لباسهایتان و رشته رشته لباسهایتان گره زده ایم و خاک پایتان را سرمه چشمهایمان می کنیم ، آن هم پاهائی که خسته از پیمودن مسافتهای طولانی بودند که با کمترین هزینه توانستید دشمنان تا بن دندان مسلح را به مسلخ ببرید و دنیا را در جای خود میخکوب کنید که سیاسیون بعد از شما با هزار و یک هزینه گزاف نتوانستند خیلی از کارها را پیش ببرند و این بار نیز این شمائید که مایه وحدت این قومید و برای من گنهکاری آبروی این قوم و ملک از آبروی اشک چشمان پدران و مادران شماست .

و در انتها از شهدا عاجزانه و خاضعانه ، خواهانم که دست ما را هم بگیرید باشد که توانیم به ما نیز به قافله عشق بپیوندیم.

و همگان نیز بدانند که زمان همه چیز و همه کس را بدست نسیان و فراموشی می سپارد الا « یاد و نام و خاطره شهیدان ، ان هم شهیدانی که به تاسی از مولای خود کربلائی شدند و همانند مولای خود که خواستند نامش را از بین ببرند نتوانستند و مرقدش را آب بستند و یا شخم زدند و باز هم این سید الشهداست که می تازد و شهدا نیز چون ارباب خود همیشه پیشتازند و حتی اگر بخواهند مرقدشان را نیز از بین ببرند ، باز نام شهدا زنده کننده تاریخ و جلوه راه عشاق خواهد بود.»

التماس دعا

21/01/1389 ساعت 11:00 بعد از ظهر

العبد الحقیر احمد آدینه خیرآبادی

 

 

 

 

 






برچسب ها : شهیدان را شهیدان می شناسند  , دل نوشته  ,